• وبلاگ : زندگي
  • يادداشت : ايراد بني اسرائيلي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 3 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    1 . دنياي جواني (شنبه 21/2/1387 ساعتِ 1:6 عصر) (85.185.144.36)

    با يه مطلب ديگه به روزم


    سعادتمند کسي است که از زندگي ديگران عبرت آموزد
    نهج البلاغه خطبه 86

    يا علي مدد

    پست الكترونيكي aliyekta23@gmail.com donyayejavani.ParsiBlog.com نشاني سايت
    پاسخ مدير وبلاگ ( يكشنبه 22/2/1387 - 2:2 ع )

    سلام ممنونم که سخن مولايمان رابرايم نوشتي التماس دعا موفق وعاقبت بخيرباشي

    حذف پاسخ
    2 . دنياي جواني (شنبه 21/2/1387 ساعتِ 1:5 عصر) (85.185.144.36)

    سلام عليکم
    تشکر از حضور صميمانه شما در وبلاگ محقر بنده
    مطالب اموزنده اي بود به خصوص پرسش و پاسخهائي از مرجع عاليقدر حضرت آيت الله بهجت
    انشاءلله همه ما به راه راست هدايت شويم

    دنيا خود را با غرور زينت داده و با زينت و زيبائي مي فريبد
    نهج البلاغه خطبه 113
    زيباترين چشمها آن است که در دل نيکي ها نفوذ کندو شنواترين گوشها آن که پند و تذکرات سودمند را در خود جاي دهد
    نهج البلاغه خطبه 105
    اي مردم چراغ دل را از نور گفتار گوينده با عمل روشن سازيد و ظرفهاي جان را از آب زلال چشمه هائي که از آلودگي ها پاک است پر نمائيد
    نهج البلاغه خطبه 105

    پست الكترونيكي aliyekta23@gmail.com donyayejavani.ParsiBlog.com نشاني سايت
    پاسخ مدير وبلاگ ( يكشنبه 22/2/1387 - 2:10 ع )

    سلام ممنونم انشاالله من و شما هيچگاه عجله نکنيم هيچوقت خودمونو از مشورت بي نياز ندونيم چون صبرشيرينتر و راحتتر و بهتر از ،افتادن وبعد بيرون اومدن ازچاه اشتباهاته (که پره از آدماي عجول مثه من) اگه دوست داري نشاني سايت آيت الله بهجت اينه http://www.mtb.ir/

    حذف پاسخ
    همه چيز براي كوج آمده بود:
    تنهايي پر از سكوت محراب خانه گلي، سجاده گسترده روي زمين و با نوي كه شبنم وجودش قطره قطره مي‌چكيد. آهسته از جا برخواست؛ دست به زمين و دست به پهلو.

    زنجير تكبير آرام آرام بسته شد؛ بالا آمد رسيد كنار گوش‌هاي پوشيده در مقنعه. صداي آلله اكبر، گوش فرشته‌گان را نوازش و دل زمينيان را آرامش داد. پيش از آنكه نام پروردگار روي غنچه لب‌هايش بنشيند؛ روحي پرستنده او در گلستان [حريم كبرايي] با خدا نجوا مي‌كرد:
    نه از خود كه لبريز از معنويت بود و سيراب زلال مناجات ؛ نه از پدر كه نزديكتر از وي پيش خدا نشسته بود؛ نه از مادر مهمان شده بهشتيان؛ نه از شوهر به زندان افتاده دوزخيان؛ نه از فرزندان كه دوشا دوش وي پر ميِ‌گشودند. كه از من و تو! مي‌دانم چه مي‌گفت و چگونه!حلقه‌هاي اشك، نگاه‌هاي او را پوشانده و دانه‌هاي مرواريد در صورتش غلطيد. نگين قنوتش با آسمان و خانه زمينيان را روشن كرده بود.
    دست هايش پر از ستاره‌هاي آرزوي من- تو- او برمي‌گشت، و روي دل‌هاي نگران ذهن بي خانمان و روح سرگردان مي‌نشست. نگاهايم را به او آويختم؛ فروتنانه خم شد سر به آستان دوست نهاد، مي نشست و دو باره ...لحظه به لحظه اوج مي‌گرفت. يك چهارم، كمتر يا بيشتر زمانش اين گونه مي گزراند و ديگر لحظه‌ها را براي كارهاي ديگر. فراموش نمي‌كنم! اين روزها، يك دست در قنوت بر مي‌داشت؛ شايد چشمانم تار مي‌ديد؛ يا از پهلو نگاهش مي‌كردم؛ يا ژرف نمي‌ديدم؛ شايد شبانگاه در محراب مي‌استاد يا... يا ... آخر نمي‌دانم!
    پاسخ

    سلام اللهم عجل لوليک الفرج اللهم عجل في فرج مولانا صاحب الزمان...