سلام بزرگوار.مطلب زيبايي بود. منم با اين مطلب بروزم.خوشحال ميشم نظرتونو بدونم:
شايد براي خواندن يک مطلب بلند بالا و مفصل حوصله نداشته باشيد بنابرين سعي مي کنم خلاصه بنويسم:من امروز خيلي ناراحتم، دلم شکسته، بغض دارم، براي چيزي که شنيدم در مورد نابودي يک خانواده، در مورد از هم پاشيدن بناي يک عشق.ببخشيد که آرامش و صبري که بتوانم اين بحث را بصورت منظم برايتان برگزار کنم ندارم.من به حال جامعه اي افسوس مي خورم که حدود الهي را رعايت نمي کند. من به حال مردان و زناني افسوس مي خورم که بي آنکه بدانند روز به روز سرمايه عشق و توجه به کانون خانوادهرا از دست مي دهند. به حال زنان و دختراني افسوس مي خورم که با جلوه هاي شيطاني در کوچه و خيابان شهرمان به اين و آن گناه و غفلت تعارف مي کنند.من به حال آن عشق هاي پاکي افسوس مي خورم که ساقه ساقه مي بالد و شاخه شاخه سايه مي گستراند و گرمي خانه هاي بندگان خدا مي شود اما درين آشفته بازار با اندک غفلتي تباه مي شود و نابود.
چه مژدهاي زيباتر از آمدن بهار در پي يک زمستان تار و طولاني؟!
چه بشارتي شيرينتر از بشارت خورشيد در پي يک شب سرد و تاريک؟!
چه پيامي نيکتر از پيام زلال آب براي لباني تشنه و خشکيده؟!
چه نوايي برتر از بشارت «جاء الحق» و «زهق الباطل»؟!
قسم به شب پوشيده! که روز خواهد درخشيد و بهاريترين روز هستي، بر صحيفهي شب تار و طولاني، مُهر پايان خواهد زد.
بنام خدا
سلام
ممون که سر زديد
در پناه حق باشيد
يا علي