پيام
+
دخترم با تو سخن مي گويم
گوش کن با تو سخن مي گويم
زندگي در نگهم گلزاريست
که توبا قامت چون نيلوفر شاخه ي پر گل اين گلزاري
2-شبستان
93/2/14
زندگي
من در اندام تو يک خرمن گل مي بينم
گل گيسو،گل لب ها ،گل لبخند شباب
من به چشمان تو گل هاي فراوان ديدم
گل عفت ،گل صد رنگ اميد ،گل فرداي سپيد
مي خرامي و تو را مي نگرم
چشم تو آيينه ي روشن دنياي من است
تو همان خرد نهالي که چنين باليدي
راست چون شاخه ي سرسبز و برومند شدي
زندگي
همچو غنچه ي درختي همه لبخند شدي
ديده بگشاي و در انديشه ي گل چينان باش
همه گلچين گل امروزند
همه هستي سوزند
کس به فرداي گل باغ نمي انديشد
آنکه گرد همه گل ها به هوس مي چرخد بلبل عاشق نيست
بلکه گلچين سيه کرداريست که سراسيمه دود در پي گل هاي لطيف
زندگي
تا يکي لحظه به چنگ آرد و ريزد بر خاک
دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک
تو گل شادابي
به ره باد مرو
غافل از باغ مشو
اي گل صد پر من
گل چو پژمرده شود جاي ندارد در باغ
گل پژمرده نخندد بر شاخ
کس نگيرد ز گل مرده سراغ
زندگي
دخترم با سخن مي گويم
عشق ديدار تو در گردن من زنجيريست
و تو چون قطعه ي الماس درشتي کمياب
گردن آورز بر اين زنجيري
تا نگبان تو باشم ز حرامي در شب
بر خود از رنج بپيچم همه روز
ديده از خواب بپوشم همه شام
دخترم!گوهر من!تو که تک گوهر دنياي مني
دل به لبخند حرامي مسپار
دزد را دوست مخوان
چشم اميد بر ابليس مدار
زندگي
ديو خويان پليدي که سليمان رويند همه گوهر شکنند ديو کي ارزش گوهر داند!
نه خردمند بود آنکه اهريمن را از سر جهل سليمان خواند
دخترم!اي همه هستي من!تو چراغي ،تو چراغ همه شب هاي مني
به ره باد مرو
تو گلي ،دسته گلي،صد رنگي
پيش گلچين منشين
تو يکي گوهر تابنده ي بي مانندي
خويش را خوار مکن
اي سراپا الماس
از حرامي بهراس
قيمت خود مشکن
قدر خود را بشناس
قدر خود را بشناس