بـيـا اي آشــنـا ديـگـر کـه دلـتـنـگـم ز بـيـگـانـه
رهــا کـن روح بـيـتـابـم از ايــن دنـيـاي ديـوانـه
نـمـانـده طاقتي جـانـا بـيـا دردم تـو درمـان کن
که دل از خـنـجـر يـاران شـده صـدبـاره ويرانه
فـنـا شـد عـمر بي حاصل بيا طرحي ز نو شايد
که عمري بر خطا رفتم به مسجد يا که ميخانه
شـدم در مـکـتب و ديدم همه رسم دغل بازي
عطايش بـر لـقـا دادم چـنـين مـحـراب و پـيمانه
هـمـه لـيـلاي مجنون کش همه مجنون بي ليلا
بـمـان اي آشـنـا بـا مـن رهـايـم کـن ز بـيـگـانـه